بخش دیشموک یکی از بخشهای شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد ایران است
تقسیمات کشوری
بخش دیشموک
دهستان بهمئی سرحدی شرقی
دهستان بهمئی سرحدی غربی
دهستان آجم
شهر: دیشموک
جمعیت
بنابر سرشماری مرکز آمار ایران، جمعیت بخش دیشموک شهرستان کهگیلویه در سال ۱۳۸۵ برابر با ۲۰۷۱۶ نفر بوده است ۲.
پانویس
پرش به بالا ↑ اطلس گیتاشناسی استانهای ایران، تهران: ۱۳۸۳ خ.
پرش به بالا ↑ «سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۸۵، جمعیت تا سطح آبادیها بر حسب سواد» (فارسی). مرکز آمار ایران، ۱۳۸۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۵ نوامبر ۲۰۱۲.
جستارهای وابسته
فهرست بخشهای ایران
خش یکم سرزمین خاک بهمئي در سرزميني افتاده كه «كُهْ گيلويه» ناميده ميشود. كوه گيلويه در جنوب خاك ايران، ميان فارس و خوزستان وبختياري گسترده شده است. خاك بهمئي از شمال ميزند به سرزمين بختياري و از شمال باختري به «جانكي» و گرمسير «چهارلنگ» بختياري. جنوب خاكش گرمسير «طيبي» و شهرستان بهبهان است و باخترش شهرستان «رامهرمز» خاور آن هم سردرسير «طيبي» است. سرزمين بهمئي را كوههاي بلند و درههاي ژرف و تپهها و دشتهاي بيشمار پوشانده و چشمهسارها سبزين و خرمش كرده است. هوايش سرد است و لطيف، آبش گوارا و سالم. «مُمْبي»، «تنگ چويل»، «تنگ سولك» (تنگ سرواك)، «چادر دره»، «رود كپ»، «رود تلخ»، «غارن»، (قارون)، «مارخاني» و كوههاي «برد سپيد» (سنگ سپيد)، «كوه سياه»، «برد كوه» (كوه سنگي) و ……كه آب و هوايي سرد دارند، جاي تابستان بهمئي هاست، و دهستانهاي «كَتْ»، «لِكَكْ»، «بُلفِرِسْ» (ابوالفارس)، «باو احمد» (بابا احمد)، «ديشموك»، «سِيْدون»، «علا»، «واجل»، «تلاور»، (طلاور) و «جايزون»1 و … كه هواي گرم ملايم دارند جاي زمستاني ايل بهمئي است. دامداري دام روح زندگي بهمئي است و دامپروري فلسفه زندگي او. براي بهمئي مرگ يك بره چنان گران و غم انگيز ميافتد كه زن يا فرزند دلبندش از او برود. اين دام است كه افسانه زندگي بهمئي را پديد ميآورد و او را تا هنگامي كه پرتو جانش روشن است در پي خود به كوه و دشت ميكشاند. از اين رو بهمئي به دام مهر ميورزد و همچون جان عزيزش ميدارد. 15 دام بهمئي بيش از همه گوسفند و بز است و پس آن گاو. بهمئي گاو و گوسفند و بز را بيشتر براي شير نگاه ميدارد تا گوشت. از شير آنها ماست و پنير درست ميكند و كره ميزند و روغن ميگيرد. پشم گوسفند و موي بز هم نزد بمهئي اهميتي خاص دارد. او از موي بز ريسمان ميريسد و سياه چادر ميبافد، و از پشم گوسفند قالي و «گبه»2 و خورجين و چيزهاي گستردني و پوشيدني و ديگر فراهم ميكند.فروش پشم و مو و بافتههاي آن، و فروش فراوردههاي شيري، و نيز گاو و گوسفند و بز، با كشاورزي كم رونق دهقانان، چرخ اقتصاد زندگي ايل بهمئي را ميگرداند. بهمئي خر و اسب و استرهم دارد، ولي كم و اسب كمتر. خر و استر براي باربري و كوچ نگاهداري ميشود و اسب براي سواری و سواركاري و رزم. خانها و خانزادگان بهمئي بيش از ديگران اسب دارند و هر خانواده چند سر. اين اسبها خانها را در هنگام رزم و گريز سودمند می افتد و زنان و فرزندانشان را در هنگام كوچ و عروسي.
كوچ بهمئيها چادر نشيناند، مگر برخي كه چند سالي است ده نشين شدهاند. سرشت يك زندگي چادر نشينی كوچ است.كوچ چادر نشين حكايتي است از زندگي ابتدائي اين شكل نايافتگي زندگي، از طبيعت برهنه و آرام كوه و دشت چنان رنگي ساده وزيبا يافته، كه همه رنگهاي فريبنده زندگي شهري در برابرش پريده و بيرنگ مينمايد.
چادر نشينان بهمئي چون سرزمين كوهستاني دارند و آب و هوائي متغير، و نيز چون دامپرورند وناگزير از يافتن چراگاههاي تازه، پس ناچارند بكوچند. كوچ بهمئي زمستاني است و تابستاني. در زمستان پيش از آنكه سرما از سرزمين گرمسيريشان برود، سياهچادرهاي خود را بر ميچينند و با آنچه درونش چيدهاند بر پشت خر و استر و گاهي هم گاو مينهند و هر دسته كارواني ترتيب ميدهند و دنبال گله وسگ گلهشان به ييلاق ميروند. در ميان در ميان راه هر دسته به دشت يا دامنه كوه يا ميان درهيي سبز و خرم كه برسند، چند روزي سياه چادرهاي خود را در جوارهم برپا ميكنند و اجاقهايشان را ميافروزند و زندگي را آنچنان كه بوده دنبال ميكنند. گله و رمهشان هم هرسپيدهدم با كودكان و چوپانان به كوه و دشت ميرود و همراه با آهنگني شبانان به چرا ميپردازد. روزي كه چراگاه برهنه شد و گوسفند بی روزی ماند آن روز سياه چادر ها برچيده ميشود و كاروانها به راه ميافتد و ميرود به جايي كه پر نعمت است و سبزين. كوچندگان به سرزمين ييلاقي رسيدند ميمانند تا آخرين روزهاي تابستان كه هواي ييلاق لطيف است وبيآزار و زمينش سبز و رويا. چادر نشينان سياهچادرهاي خود را با اسباب خانه بر پشت خر و استر مينهند و كارواني ترتيب ميدهند و در پي سگ و گلهشان ميكوچند.
در بر چيدن سياه چادر، زن و مرد وكودك وجوان به يكديگر كمك ميكنند.
اين كوچ تابستاني بهمئي بود. چون زمستاني از پائيز آغاز ميشود. در اين فصل گروهگروه زندگي خود را جمع ميكنند و بردوش چهارپايان مينهند و به قشلاق باز ميگردند تا پائيز و زمستان را در سرزمين گرمسيري بگذرانند. هر كوچ يك يا چند هفته طول ميكشد. در راه كوچ هر دسته از بهمئي جائي را كه چادر ميزند و شبها وروزهايي ميگذراند «وار» مينامد. راه كوچ و وارهاي هر گروه كوچنده معين است و مقرر. چادر نشيناني كه همراه با دامپروري كشاورزي نيز ميكنند، 16 كوچ تابستاني را پس از برداشت خرمن و ديرتر از ديگران ميآغازند.
تاريخچه و سازمان ايل بهمئيها درباره تاريخچه ايل خود و چگونگي ايل خود پديد آمدن آن داستاني دارند كه تاريخ شكل يافتن ايل بهمئي را به سيصد تا چهار صد سال پيش ميرساند و نسب مردمش را به لرهاي «بهداروند». داستان چنين است كه چهارصد سال پيش مردي «عالي»3 نام، دختري از بزرگ طايفه سادات را به زني ميگيرد. او از اين زن پنچ پسر ميآورد به نامهاي بهمن و طيب و يوسف و شير و خدر. پسرهاي او نيز فرزندانی می آورند و پسران ايشان نيزهمچنين. بهمن وطيب و شير و يوسف و خدر هر يك ايلي تشكيل ميدهند كه «بهمئي» و «تيبي» و «شيرعالي» و «پسوي» و «خدر عالي» يا «خير عالي» ناميده شدند. اين پنج ايل زماني چند در كنار هم به صلح و صفا، در سرزميني كه امروز خاك بهمئياش ناميدهاند، زندگی كردند.روزگار خوشي و آشتي آنها ديري نپائيد. روزي بهمئيها جاي زندگي را تنگ ديدند و چراگاه را تنگتر، پس بهانه ساز كردند و ناسازگاري آغاز با ايلهاي ديگر كه روزگاري با هم احساس خويشي ميكردند و همخوني، برهم زدند. آشوبي بپا شد و زد و خوردي سخت ميانشان در گرفت. سويي بهمئيها بودند، سوي ديگر شيريها با طيبيها و يوسفيها و خدريها. طيبيها تاب نياوردند، ناچار با بهمئيها از در دوستي آمدند، شيريها و ديگران كه در رزم استوار بودند و در انتقام كينهكش، جنگيدند تا نيرويشان و تاب ايستادگيشان رفت. ناگزير سرزمين خود را براي بهمئيها واگذاشتند و بجايي رفتند كه آسايشي داشت و زميني گسترده و بيرقيب. امروز شيريها و خدريها پراكندهاند و بينشان. يوسفيها هم طايفهيي هستند از ايل بهمئی و بهمئيها هم ايلي بزرگ و در خور نام و نشان. هسته سازماني ايل بهمئي يك «بهون» است. «بهون» سياه چادري است كه درونش يك خانواده زندگي ميكند با يك «چاله» (اجاق) روشن. اين خانواده پدر و مادر را با فرزنداني كه زناشويي نكردهاند دربر ميگيرد. گاهي نيز خواهر يا مادر پدر را. چند بهون را كه در تكه خاكي گردهم افراشتهاند يك «مال» يا يك «آوادي» (آبادي) ميخوانند. خانوادههاي يك آبادي همه با يكديگر خويشاوندند و مردانشان از يك پدر و يك نيا. چند مال يك «دهه» را پديد ميآورد كه ده تا پنجاه بهون دارد. دههها «تيره» و تيرهها «طايفه» را تشكيل ميدهند. ايل بهمئي سه طايفه دارد. «احمدي» و «مهمدي» (محمدي) و «الاديني» (علاءالديني). احمد و محمد برادر بودند و پسران «بهمن». بهمن هم پسر «عالي» بود و پي گذار ايل بهمئي. محمد پسري داشت «ميسا» (موسي) نام و ميسا هم 17 چهار پسر به نامهاي «علا» و «خليل» و «نري» و «مهمد» از فرزندان علا و آل تبارش طايفه «الاديني» پديدآمد، و از اين روي از دو طايفه ديگر ايل بهمئي تازهتر و جوانتر است. خليل تيرهيي تشکيل داد به نام «خليلي» از طايفه «مهمدي». نري هم تيرهاي به نام «نريميسا» (نري پسر موسي) كه پراكندهاند در سه طايفه «مهمدي» و «احمدي» و «الاديني». از مهمد هم در طايفه «الاديني» تيره «مهمد ميسا» (محمد پسر موسي) درست شد. ايل بهمئي بجز اين سه طايفه، طايفه يي هم به نام «يسوي» (يوسفي) دارد. اين طايفه زماني ايلي بوده و با سازماني و ويژگيهاي جداگانهيي. با گذشت زمان و بسبب جنگ و زد و خوردهاي ايلي، «يسوي» تحليل رفت و كوچك شد و امروز طايفهيي است «كناري»4 از ايل بهمئي و در زير نفوذ و قدرت آن. طايفه احمدي خود دو طايفه شد. «بيجني» (بيژني) و «جلالي» بيژن و جلال فرزندان احمد بودند. طايفه بيجني دوازده تيره دارد و طايفه جلالی چهار تيره. هر يک از اين تيره ها چند تيره كوچك و چند دهه دارند. پارهيي از تيرههاي دو طايفه بيجني و جلالي كه كوچك و كم جمعيتاند تنها چند دهه را در بر ميگيرند. طايفه احمدي هفت تيره «كناري» نيز دارد كه خودي نيستند و از ايل يا طايفه يا جايي ديگر آمدهاند. از اين هفت تيره سه تيره سيدند و يك تيره شيخ و خادم امامزاده «بابا احمد». سه تيره ديگر «مالخاني» و «نريميسا» و «آهنگر» است. مالخانيها در دستگاه خانهاي ايل بهمئي خدمت ميكنند و به همين سبب آنها را «مالخاني» (مال: خانه و آبادي) يا «عمله» ميخوانند. تيره نريميسا از همان نريميساي طايفه مهمدي است وتيره «آهنگر» از چلنگران ايل بهمئي بودهاند. طايفه «مهمدي» پنج تيره و طايفه «الاديني» هشت تيره دارد وهر يك چند تيره «كناري». تيرهها و دهههاي طايفه الاديني بيش از طايفههاي ديگر ايل بهمئي است.5
سرپرستي پدر خانواده بزرگ يك بهون است وكاردانترين و سالخوردهترين پدرها «ريش سپيد» يك مال يا آبادي. دهه هم ريش سپيد دارد ولي تيره «كدخدا».ريش سفيد را پيرمردان دهه بر ميگزينند. در گزينش او كدخدا و خان هم دست دارند. ريش سفيد مردي است دانا و شايسته و از خواسته هاي اين جهاني به اندازهيي دارد كه بتواند بيش از ديگران مهمان به چادر خود ببرد و از آنها پذيرائي كند. كدخدا را «خان» برميگزيند. «خان» بزرگ وسرپرست طايفه است. كدخدايان مرداني كاربر وپختهاند، و همين پختگي، آنان را به كدخدايي نشانيده. كدخداياني نيز هستند كه كدخدايي را از پدر به ارث بردهاند . خاني در هرطايفه دريك خانواده توانگر و نيرومند، ميگردد. به اين معنا كه خانهاي هر طايفه مقام خاني را از پدر يا برادر بزرگ خود ميگيرند و پس از خود به پسر يا برادرشان ميسپارند. اگر خانواده خاني بيمرد شود يا تنگدست و ناتوان، يا ناشايست، مردي از خانوادهيي ديگر كه نيرومند است و ثروتمند به مقام خاني ميرسد. خانهاي ايل بهمئي همه با يكديگر خويشند و همه از يك نيا. خانها نيز بزرگي دارند . اوسالار ايل است و «ايلخان» ناميده ميشود. ايلخان با قدرت وسياست وتدبير توانسته است از ميان خانهاي ايل بهمئي برگزيده شود. ايلخان كنوني ايل بهمئي آقاي محمدعلي خليلي است. مردي است پنجاه ساله و آرام وخوشرو. پيش از او و پس از مرگ پدرش - «حسينخان» - دوازده سال ايل بهمئي ايلخان نداشت و اكنون بيست سال ميشود كه او ايلخاني ميكند.6 خانه بهمئيها چند گونه خانه دارند « اشّكفّتّ»، « بُهّون» « كَپَرّ» و « توُ». ابتدايي ترين و طبيعي ترين آنها « اشكفت» است. اشكفتها غارهايي است در دل كوه و بيشتر در سرزمين ييلاقي ايل بهمئي، كه در پناه آن تنگدسترين مردم آن ايل آرام ميگيرند. « بهون» يا سياهچادر خانه ييلاقي بيشتر بهمئي ها و خانه قشلاقي پارهيي از آنهاست. بهون از موی بز بافته می شود و بافندگان آن زنان و دختران می باشند. هر بهون بامي دارد و ديواري جدا از بام.بام هر چادر از 12 تا 20 «لَتْ»7 بهم ميآيد. درازاي هر «لت» به بزرگي و كوچكي چادر بستگي دارد و بزرگ بودن چادر هم بدست پُري و اعيالواري صاحب آن. ديوار چادر را «لًتْف» مينامند كه آن را با «سُك»هاي چوبي (ميخهاي چوبي) به بام ميدوزند. هر بهون را با چند ديرك برپا نگاه ميدارد. اين ديركها را به گويش بهمئي «سيم» مينامند. يك سر هر سيم روي زمين و يك سر ديگرش زير يك يا دو الوار يا تيري است بنام «تَل» كه ميان بام گذاشته شده است. 18 آرايش درون بهون ساده است و به ذوق وسليقه زنان جلوه ميگيرد. چيدن و آويختن پارهيي از چيزها در چادر به رسم و سنتي است ايلي و قديمي.
سياه چادري در زمستان سرد و يخ بسته
در ميان چادر تختگاه8 باريكي است كه آن را «تَلْوارِه» مينامند و رويش رختخواب و قالي و خورجين و خردريزهاي ديگر زندگي را ميچينند. شيوه چيدن تلواره چنين است كه نخست «خُور»9 هاي گندم و آرد را روي تختگاه ميگذارند به گونهيي كه دهانه آنها در «عقب چادر» بيفتد. روي خورهاي گندم و آرد جاجيمي ميآويزند تا آنها و انبار زير تختگاه را در «جلوي چادر» بپوشاند. روي جاجيم «گبه»ها و قاليها را ميچينند و بر آنها جاجيم ها و گليمهاي تاشده را. رختخوابها را كه هر شب هنگام خواب به آنها نياز ميافتد روي همه ميگذارند. درون بهون با چيده شدن تلواره دو بخش ميشود: بخش «پس بهون» (عقب چادر)، كه زنهاي خانواده در آن زندگي ميكنند، و بخش«پيش بهون» (جلوي چادر) كه ويژه مردان خانواده است و مهمانان آنها. نقشي از يك نمد زيباي بهمئي
نقش يك نمد بهمئي
«چاله» يا اجاق و تنورخانه در «پس بهون» كنده شده است. در گوشهيي از «پس بهون» با «نِيْ چيت» «كُلَ بَريْ» درست ميكنند كه جايگاه نگاهداري بره و بزغاله است. كف زمين «پس بهون» لخت است. «تيوري»10 و «اَيْنَ دوُنْ»11 و چيزهاي كوچك ديگر از تيركهاي پس بهون آويخته ميشود. كف زمين «پيش بهون» با نمد و گبه و قاليچه پوشانيده ميشود 19 و نقش و نگارهاي زيباي جاجيمي كه روي خورهاي گندم تلواره كشيده شده در اين بخش جلوه ميكند. در تابستان پارهيي از بهونها به گونهيي افراشته ميشود كه يك پهلوي آن باز است تا نسيم و هواي بيشتري به درون آن بوزد. در اين گونه بهونها تلواره در عقب چادر – كه پهلوي ديگر آن است – چسبيده به «لتف»، گذاشته ميشود. كپر بهمئيها دو گونه است: كپر زمستاني و كپر تابستاني. كپر زمستاني در ييلاق ساخته ميشود و چون در بهار تابستان بارندگي كم است، آن را فقط از «ني» و «لگوم»12 ميسازند. كپر زمستاني را در قشلاق – و هم در ييلاق – با دقت و استحكام بيشتري ميسازند، زيرا خانهيي است هميشگي و جايي است كه برف و باران پائيز وزمستان به روي آن ميبارد. ديوار كپر زمستاني يا «كَرَّ »از سنگ يا خشت است و بام آن از ني و «لگوم». ني و لگوم را با يكديگر ميبافند و نوع بافت آن را «آينه بندي» مينامند. تيري چوبي به درازاي كپر 20 در زير بام افتاده است كه آن را «مَلْوَنْدْ»ميخوانند. ملوند را تيرهايي چوبي كه «رك» ناميده ميشود و سر آنها دوشاخه است، در زير بام نگاه می دارد. هر کپر سه تا چهار«رک» دارد.تيركها و چوبهاي كوتاهي هم «خَرْپُشْتْ» نام دارد زير بام افتاده بطوري كه يك سر آنها روي ملوند و سر ديگرشان روي ديوار كپر است.
كپر تابستانه
تلواره چيده شده
«توُ» يا اتاق، خانه گلين بهمئيهاست. «تو» پيشرفتهترين خانههايي است كه در خاك بهمئي ساخته شده. مصالح بيشتر آنها سنگ و گچ وتير چوبي است. خانه هر كشاورز يك اتاق داردو يك آغل زمستاني. پارهيي هم دو اتاق و يك حياط. خانه خانها و خانزادگان ساختمانهاي بزرگي است همچون قلعه كه برروي تپههاي بلند ساخته شده و مشرف است بر خانههاي پس افتاده روستائيان.بيشتر اين خانهها يك اتاق بزرگ داردكه مهمانخانه خان است و چند اتاق معمولي كه ويژه زنان و كودكان است. انبار و آغل زمستاني و كفش كن و حياط هم از بخشهاي لازم اين گونه خانهها ميباشد. كپر زمستانه
ده نشيني ده نشينان ايل كه در سراسر خاك بهمئي پراكندهاند شمارشان بسيار كم است. از ميان طايفههاي ايل بهمئي، طايفه احمدي بيشتر از همه دهنشين دارد. اكثر اين دهنشينان با آن كه ده دوازده سال بيش نيست كه از چادر و كوچ بريده و به خانه و ده پناه آوردهاند، ولي در همين زمان كوتاه توانستهاند به زمين و خانهشان اخت كنند و به زندگي درون خانه گلي دل ببندند، و چون ساكن شدهاند و ثابت، به آبادي و آباداني هم علاقه نشان بدهند. بيشتر تخته قاپوشدگان بهمئي در دهستان جايزان گرد 21 آمدهاند.در اين دهستان كه بيش از هيجده ده دارد، به جز بهمئي های طايفه احمدي، گروهي عرب معروف به « زيدوني» و « ديلمي» و « مويْسات» و « حُمِدْ» و پارهيي ترك قشقايي به نام « لَرْكي» و دستهاي
« چَنْگِلْوائي» و « قنواتي» و « آقاجَري» و « درويش» زندگي ميكنند. تخته قاپوشدگان ديگر هم در « گلزرد»، « كيكاووس»، « دهتا كاييد»، « تل آهنگر»، « باواحمد»،
«سياشير»، « تنگ ابْدال»، « سرجوشير»، « كِلكِي»، «سرلِكَكْ»، «لِكك»، «سنگاب»، «كًتْ» و «و قلعه علا» و …. بسر ميبرند.
نماي دهي با خانهها و كپرهايش
زنان و مردان بهمئي در برابر خانه خان شورانگيزتر ميرقصند
ده نشينان «لكك» و «كت» برخلاف جايزانيها، در خرداد ماه براي هواخوري، خانههاي خود را به كسي ميسپارند و دهات را رها ميكنند و با زن و كودك و گاو و گوسفند به ييلاق ميروند. سه ماه تابستان را در ييلاق ميگذرانند و در پاييز به ده و خانه خود باز ميگردند.بهمئيهايی هم كه ده و خانهشان در سردسير يا همجوار سردسير است، تابستان از خانههاي خود بيرون ميآيند و در نزديكي ده بر سر تپه يا دامنهكوهي، سياه چادرهاي خود را برپا ميكنند و چند ماهي دور از ده بسر ميبرند. نام طايفه ها، تيرهها، زير تيرهها و دههها در سازمان ايل بهمئي، با در نظر گرفتن امكانات چاپخانه، به گويش محلي نوشته شده است. (صورت فارسي ادبي نامها و بحث و گفتگو درباره آنها در كتاب «ايلها و طايفههاي كهگيلويه» آورده خواهد شد.)
كشاورزي
كشاورزي در سرزمين بهمئي چندان رونقي ندارد. يكي براي آن که خاك بهمئي كوهستاني است و ديگر براي آن كه هنوز بيشتر ايل بهمئي چادر نشين اند و خانه بدوش. گو اين كه چند سالي است برخي از چادرنشينان هم زميني زير تخم كشيدهاند و كشت و زرع ميكنند. 24 كشاورزي در خاك بهمئي بيشتر ديمي است و ابزار آن ابتدائي و منحصر به بيل و خيش و گاو و خر. گندمي كه در خاك بهمئي ميرويد دو گونه است: «كُولَ» كه دانهاش درشت و مرغوب است و «نرم» كه دانهيي ريز و نامرغوب دارد. ناني كه از آرد گندم كوله پخته ميشود سفيد وخوش خوراك است و نان گندم نرمه سرخ است و نامطبوع. در زمينهايي كه رودخانهيي دارد و آبي فراوان، بجز گندم و جو، برنج نيز كاشته ميشود. برنج «گرده» و برنج «چليپا» يا «شهري» . خار و بوته كوه و بيابان ميتواند اجاق خانه و سياهچادري را بيفروزد و گرم كند
كار و پيشه زنان كار زنان سنگينترين و دشوارترين از كار مردان است. آنان با دميدن سپيده از جا برميخيزند و تا آفتاب پر ميدوند و كار ميكنند. نان ميپزند. هيمه و بوته از كوه و جنگل ميآورند. گاوان وگوسفندان را ميدوشند. آب آشاميدني خود را از چشمه و رودخانه ميآورند. پنير و ماست ميبندند. كره ميزنند و روغن مي گيرند. گاهي هم كه فراغتي مييابند به كارهاي دستي ميپردازند. و همه اين كارها همراه با شوهرداري و كودكپروري و پختوپز وكمك به شوهر در برداشت خرمن، از بام تا شام، آنان را سرگرم ميكند. تنها در جشنها و عروسيهاست كه زنان فراغتي مي يابند تا گرد هم جمع بشوند و چند ساعتي به رقص و شادماني بپردازند.
سنگ نمك را با «بردهر» خرد و نرم ميكنند.
زن بهمئي با مهرباني كودك«هوو»يش را در «تهت» (گهواره) ميخواباند
نانپزي و خوراكهاي بهمئي زنان در ايل بهمئی پخت نان را به عهده دارند و نانپز هر خانواده و سياهچادر زنان همان سياهچادرو خانوادهاند. مگر در خانوادههاي خانها و خانزادگان كه نان آنها را زنان خدمتكار ميپزند. تنور نانپزي بهمئي ساده است و آن چالهيي است كه درون چادر يا « كپر» يا « تو» كنده شده. دور تنور سه پارچه سنگ ميچينند تا ساج نان را روي آن بگذارند. اين سنگها را « كُچَكُ» مينامند. ابزار كار نانپزان « تَوكَ» و « تير» و « تاو» و « سفر» است. « توك» تختهيي است تخت و هموار و پايهدار كه چانه خمير را روي آن باز و تنك مي كنند. « تير» نورد يا وردنه نانپزان است. زنان با تير چانه خمير را تنك و نازك ميكنند. « تاو» همان تاوه يا ساج است كه نانها روي آن سرخ و پخته ميشود. « سفره» دستبافي است از پشم گوسفند با موي بز كه چانههاي خمير روي آن چيده ميشود. نانهاي بهمئي از آرد گندم و آرد بلوط است. ناميترين و همگانيترين آنها نان « تيري» و « بلبل» و « تَبْدوُن» و « كلگ» و « بَرْكو» است. « تيري» ناني است گرد و نازك و مانند نان لواش تهراني. « بلبل» ناني است گرد، و ستبرتر از نان تيري. « تبدون» يا تافتون ناني گرد و كلفت است.روی تبدون را پس از پخته شدن روغن سرخ شده ميمالند و شكر ميپاشند. « كلگ» ناني است كه از آرد بلوط پخته ميشود و رنگش تيره و سياه است. « بركو» ناني است گرد و كوچك و ستبر.
قوطي خالي روغن نباتي توانسته در ميان چادر نشينان دامپرور راه يابد و در كنار اسباب آشپزخانه زنان بنششيند.
همگانيترن نان خورشهاي بهمئي « شير و برنج»، « دووا» 25 ( آش دوغ)، « ريچال» ( براني)، « كلهجوش»، ( دوغ پخته با روغن و پياز و تخممرغ)، « كلگ گوشت»
( آبگوشت با ( آشدوغ)، « ريچال» ( براني)، « كلهجوش» ( دوغ پخته تريد نان بلوط)، « ليوي» ( آغوز پخته و سفت شده)، « هُرَّ» ( آش جو) و « گيوين» ( آش گندم) ميباشد.
زبان و مذهب بهمئيها شيعه مذهبند. احكام و مراسم مذهبي را تا آن جا كه شناختهاند، پذيرفتهاند، بهمئیهاي دهنشين و كشاورز در انجام مراسم مذهبي تا اندازهيي از بهمئيهاي چادر نشين استوارترند. راهنمايان مذهبي ايل ملاها هستند. ملاها دهنشيناند و سيد، و بيشتر از طايفه « سادات» ايل بهمئي. آنان غالباً خواندن و نوشتن را آموختهاند و يكي دو كتاب مذهبي نيز خواندهاند. گذران زندگي ايشان از كمكهاي نقدي و جنسي مردم است، مگر برخي كه به كشاورزي و دامپروري ميپردازند. بهمئيها به گويش لري سخن ميگويند. گويش آنها با گويش ايلها و طايفههاي همسايه ( طيبي، بوير احمد، چرام و….) تا حدي شبيه است و با گويش لر بختياري و لرستاني فرقهايي دارد. مردان و پارهيي از زنان بهمئي فارسي را هم می دانند و می توانند با فارسی زبانان گفتگو كنند.
پوشاك زنان پوشاك زنان بهمئي « جوُمَ» ( پيراهن يا جامه) و « تُمْبُون» ( تنبان) و « چادر» يا « روسري» و « دستمال سر» و « َدْلَگْ» ( آرخالق نيمتنه) و « مِينْا» و « گيوه» است. هر زن دو يا سه تنبان ميپوشد. تنبان از پارچههاي گلدار دوخته ميشود. تنبانرو از 16 تا 18 متر پارچه ابريشمي و تنبانهاي زير هر يك از 10 تا 12 متر چيت گل و بوتهدار است. بلندي هر تنبان به اندازه پهناي پارچه است و پهناي پارچه از يكمتر بيشتر. دوخت تنبان ساده است. دوسر پارچه را از پهنا به هم ميدوزند و لبه يك بر آن را ليفه ميكنند و درآن بند مي كشند و ميپوشند.
تنبان خشتك ندارد و دورا دور لبه پايين آن را يراق و نوار رنگين ميدوزند. تنبان در پاي زنان پف ميكند و پر چين ميشود. پيراهن زنان دوختي ساده دارد و پارچهاش از ابريشم گلو بوته دار است.هر پيراهن چهارمتر پارچه ميبرد. بالاتنه و دامن پيراهن يكسر و راسته است و بلندي آن تا يك وجب زير زانو ميرسد. دو پهلوي دامن از كمرگاه تا پايين چاك دارد. آستين پيراهن سه ربعي است و مچدار، و چون شانههاي پيراهن پهن و بزرگ است آستين آن تا مچ دست ميرسد و با تكمهيي بسته ميشود. پيش سينه پيراهن از زير گلو تا زير پستان باز است و با بند يا تكمه به هم ميآيد. اين چاك براي آسان در آوردن پستان در هنگام شير دادن به كودك است. از اين روي هم هميشه چاك پيراهن بيوهزنان و دختران و زنان بيكودك شيرخوار بسته است و سينهشان پوشيده.
چادر زنان از شش تا هفت متر پارچه توري نَقْدهدار 26 يا چيت گلدار است. پارچه چادري بيشتر از پارچههاي تيره و مشكي انتخاب ميشود. چادر را براي رفتن به ميهماني و عروسي و سوگواري سر مي كنند. « ميِنْا» سه متر پارچه ابريشمي نازك و لطيفگلدار است. مينا را به گونهاي بر سر ميبندند كه همه سينه آنها را بپوشاند. «دستمال سر» دستمالي است چهار گوش و بزرگ، و از تافته يزدي. زمينه دستمالسر مشكي و راه راه است و كناره آن حاشيه دار. اين دستمال را مانند لچك ميكنند و بعد به صورت نواري پهن در ميآورند و ميان آن را به پيشاني ميگذارند و دو سرش را در پشت سر گره ميزنند. 27 رويه كلاه زنانه از مخمل گلي يا آبي است و آسترش از چيتگلدار. روي دوره كلاه را با منجوق و نگين هاي رنگارنگ گل و بوته نشان ميكنند. اين گونه كلاهها و ويژه زنان خانوادههاي خانها است. كلاه زنان معمولي بهمئي به جاي منجوق ونگين، پولكهاي حلبي دارد. « دَلْگْ» زنان بهمئي نيمتنهيي است جلو باز كه رويه آن از مخمل سرخ يا سياه يا سبز و آستر آن چيت گلدار انتخاب ميشود. آستينهاي دلگ بلند وچاكدار ميباشد و چاك آن از سر مچ تا به زير آرنج ميرسد. دور مچ آستين دلگ و لبه پايين و دو لبه جلوي آن منجوقدوزي و نگين دوزي ميشود. پاپوش زنان گيوههاي ملكي است كه در شهر بهبهان دوخته ميشود. هنگامي كه «توشمال» آهنگ رقص «هوشكله» را بنوازد، زنان ومردان جوان باشور و وجدي خاص در هم ميآميزند وبه دست افشاني ميپردازند.
زنان بهمئي اگر ساعتها برقصند خسته نخواهند شد بخصوص اگر رقص دستمال باشد.
آرايش زنان و زيورهاي آنان زنان بهمئي بسيار ساده و طييعي آرايش ميكنند. گيسوان را بلند نگاه ميدارند و تاركشان را از ميان سر باز ميكنند. چهره را هيچگاه بزك نميكنند و فقط در هنگام رفتن به عروسي حنا به دست و پايشان ميبندند. زيورهاي آنان « گوشوار» ( گوشواره) و « خالك» ( بينيبند) و « زرنا» ( گلوبند) و « بازلفي» ( زيوري طلايي يا نقرهيي كه از موي روي بنا گوش ميآويزند) و انگشتري است.
كلاه زنان خانها و خانزادگان با نگينهاي رنگي مزين ميشود.
زنان براي خوشبخت كردن شوهر ناگزيرند با «هوو» بسازند و صميمي باشند. اين دو زن هووي يكديگرند. زني چانه خمير را روي «توك» با «تير» تنك ميكند و ديگري چانه تنك شده را روي «تاوه» ميپزد.
پوشاك مردان پوشاك قديمي مردان بهمئی « جوم» ( پيراهن يقه طوقي) و « تنبان« و « دلگ» و « شال كمر» و « جوقا» و « كلاه نمدي» و «گيوه ملكي» بود، ولي اكنون بيشتر آنها به ويژه جوانانشان جامههاي كهن ايلي را كنار گذاشته و جامههاي « شهري روستايي» ميپوشند. پوشاك كنوني بيشتر بهمئيها كت و شلوار است و پيراهن يقهدار بازاري و كفش چرمي. زمستانها هم پالتو و« پلور». برخي از مردان هم جامه قديمي را با جامه شهري روستايي درآميختهاند و چند تكه از آن را با چند تكه از اين با هم ميپوشند. پارچه «جومه» مردان از متقال يا چلوار سفيد است و دوختش ساده. يقهاش طوق دارد و پيش سينه آن از يقه تا زير پستان چاك. سرچاك در زير گلو با دو بند گره ميخورد. آستينهاي آن بلند و مچدار است و پارهيي هم بيمچ. پارچه تنباني از دبيت يا متقال مشكي است. پاچه شلوار 28 تنگ و تنورهاي است، كمرش ليفهيي و بندي. دلگ از پارچههاي گلدار دوخته ميشود. دوخت و ريخت آن مانند آرخالق و رداي مردان قديم تهراني است. در چهره آرام و محجوب اين زن بهمئي دردي نهفته است. او جامه تنش را از خانواده خان وام گرفته تا بتواند در برابر دوربين عكاسي بايستد و زيبا جلوه كند.
پنچ تا هفت متر چلوار يا متقال سفيد، و گاهي دبيت قهوهيي سوخته يا سبز، شالي است كه بهمئي به كمر و روي دلگ ميبندند. برخي از طايفه «سادات» شال سبز ميبندند. جوانان «جوجه مشدي» بهمئي دو تا شال روي هم ميگذارند و بر كمر خود ميبندند تا پف كرده و برآمده نشان بدهد.
كلاه آنها نمدي است و بيشتر قهوهيي رنگ و كفششان گيوه ملكي.
«جوقا» عباي نازك خاكي رنگي است كه در بهبهان بافته ميشود. بهمئيها جوقا را بيشتر در هنگام جنگ و ستيز ميپوشيدند.
هنرهاي دستي هنرهاي دستي زنان بهمئي قالي، بهون، جوراب، «شل»، «خور»، «خرج»، «جوال»، «بن»، گبه و جاجيم و «وريس» است كه پارهيي از آنها به نقشهاي ساده طبيعت نگارين شده. «شله» از موي بز بافته ميشود و «خور» از پشم گوسفند. تار«خرج» از موي بز و پودش از پشم گوسفند است. «بنه» تور بافته شدهيي است مخصوص بردن خوشههاي گندم. 29
زنان هنرمند بهمئي با پنجههاي خسته خود نقش و نگارهاي زيبائي برقالي مينشاند.
پاورقيها: 1- جايزان مركز و نام دهستاني است از بخش آغاجاري و بيرون از خاك كهگيلويه. گرمترين جايي كه گروهي از بهمئيها در آن زندگي ميكنند دهستان جايزان است. 2- گبه نوعي قالي است كه از پشم گوسفند و به رنگهاي طبيعي ( سياه و سفيد و خاكستري و قهوهيي) بافته ميشود. 3- بهمئيها «عالي» (علي) را پسر «بختيار» و بختيار را پسر «اوزمان» و اوزمان را پسر «بدر» و بدر را پسر «بهداروند» ميدانند. 4- در اين مقاله طايفهها و تيرههايي كه از ايل بهمئي نبودهاند ولي اكنون در كنار آن زندگي ميكنند و خودرا از آن می دانند و نيز طايفه ها و تيره هايی که از گروه خود جدا شده و به طايفهها و تيرههايي ديگر پيوستهاند «كناري» ناميده شدند. 5,6- نمودار سازمان ايل بهمئي و نسبنامه خانها آن همراه مقاله است. از آقاي منوچهر كلانتري كه در ترسيم نمودار ايل ونسبنامه خانها آن مرا ياري كرده تشكر ميكنم. 7- لت: تخته، پاره. درازا و پهناي هر لت معين است . 8- تلواره: تختگاه، الوار يا چوب تخت و همواري است كه روي دو پايه يا سه پايه سنگي گذاشته شده. 9- كيسه و جوال. 10- تيوري: نمكدان. تيوري از پشم گوسفند بافته ميشود و با نقشهاي گوناگون نگارين است. 11- «اين دون»: آينهدان. از پشم و مانند توبره است. خانواده هايی که با سوادند در آينه دان قرآن و حافظ و شاهنامه و فلک ناز و جوهری نيز می گذارند. 12- گياهي است در كنار بركهها و آبهاي ايستاده و رودخانهها ميرويد.
استان کهگیلویه و بویراحمد
شهرستان کهگیلویه
